شعر چشم انتظار (دیوان گل حسرت)
دوشنبه, ۲۶ آذر ۱۴۰۳، ۰۵:۱۰ ق.ظ
( چشـم انتظار )
بازآ ز سفر قرار دل پیر شدم
جان بی تو به لب آمده دل سیر شدم
بازآ که به ناز چشـم تو بیمارم
تو بیا که از غمت دگر زمین گیر شدم
بازآ به برم صاحب این خانه تویی
سـرور و تاج سر بانوی یکدانه تویی
بازآ که خزان چیده گل عمر مـرا
دریاب که آن لیلی افسانه تویی
بازآ و مگو ز بودن سیر شدی
از من دربدر خسته تو دلگیر شدی
بازآ و بمان در بر من زیبا رو
گرچه از قصِّه رسوایی سیر شدی
بازآ و دم آخـر من با من باش
بازآ نگهـم در نفس آخر باش
بازآ که دگر فرصت دیداری نیست
تو بیا هم نفس آخر این عاشق با ش
( تقدیم به لبخند زیبای پروردگارم (ندا خانم )
نوزدهم /هشت /هشتاد هشت
۰۳/۰۹/۲۶