شعر یاد پدر ( دفتر خزان عمر )
( یاد پدر )
پدر امشب به خلوت
یاد تو آمد به قلبم
آن صدای جاودانه
عطر بودنت به خانه
صوت دل نشین قرآن
آن هوای عاشقانه
لحظه های با تو بودن
لحظه های جاودانه
گرچه عمر آن خوشی ها
بر خلاف نا خوشی ها
کوته و شیرین بی تا
همچو خوابی کودکانه
دست بی رحم زمانه
بس ربود از آشیانه
حس خوب بودنت را
از میان جمع خانه
داس تیز بی ترحم
زد به ساقه جوانه
پر کشیدی تو ز خانه
رو به سوی جاودانه
رفتنت یک اتفاق و
بازگشتت یک فسانه
همچو طوفانی شبانه
زد به قلب آشیانه
قامت مادر کمان شد
کودکانت بی ترانه
رفتی و بی تو خزان شد
آن بهار جاودانه
خواستم شعری بگویم
ناتوان از این بهانه
18/12/402