شعر باز باران (دفتر شعر خزان عمر )
باز باران
باز باران بی ترانه
خالی از هر نوع بهانه
میزند بر بام خانه
می کند بر من اشاره
یادم آرد روز دیرین
لذت آن حس شیرین
یادم آرد کودکی ها
آن همه دلبستگی ها
از پی هم می گذشتند
با امید روشنی ها
خاطرات خوب و شیرین
لذت آن حس شیرین
سبزی آن نوبهاران
شادی آن روزگاران
میدویدیم هم چو آهو
می پریدیم از سر جوی
صبح تا شب گرم بازی
لذت آن خانه سازی
شاد بودیم بی بهانه
در میان جمع خانه
پر زشور کودکانه
با دو صد شعر و ترانه
باز باران بی ترانه
با دو صد طعن بهانه
میزند بر بام خانه
تا کند غم را بهانه
می کند از غصه سیرم
می کند بر غم اسیرم
یادم آرد پیر گشتم
از زمانه سیر گشتم
روزگار نا خوشی ها
پیری و بی دل خوشی ها
پس چه شد آن روزگاران
آن امید و آرزوها
آن همه عمر که دویدیم
کو به مقصد نرسیدیم
پس چه بود حاصل این عمر
که به خانه نرسیدیم
باز باران باز باران باز باران
16/12/402