شعر جفای روزگار (دفتر شعر خزان عمر)
( جفای روزگار )
زندگی بر من جفا بسیار کردی
همه عمرم مرا آزار کردی
مرا هر دم به دردی مبتلا کردی
شب و روزم چنان شام سیه کردی
نمی دانم که درد تو زمن چیست
دلیل این همه کینه زمن چیست
نمی دانم کجا بر تو جفا کردم
کجای زندگی را من خطا کردم
که اینگونه تو از من رو گرفتی
به آزارم چنان تو خو گرفتی
نخواهی تو دمی آرامشم را
نمی خواهی تو روز راحتم را
گمانم تا دم مرگ و رهایی
نمی بینم ز تو رحم رهایی
خداوندا دلیل زندگی چیست
دلیل خلقت و رنج بشر چیست
تو که با خلق خود نامهربانی
چرا ما را به دنیا می رسانی
تو که مهری ز ما بر دل نداری
خبر از روزگار ما نداری
خدایا دست از این آزار بردار
ز آزار خلایق دست بردار
تو را سوگند به نام اعظم تو
قسم بر ذولجلال و اکرم تو
تو را سوگند به اسما عظیمت
کریم و الرحیم و اکبر تو
مرا از این همه درد وا رهانم
از این درد گرانم وارهانم
که ما را بیش از این طاقت نمانده
به جانم بیش از این راحت نمانده
من از مردن هراسی بر دلم نیست
از این درد گرانم طاقتم نیست
رها کن جان خسته از تن من
رهایم کن از این زندان و این تن
27/12/402