شعر کشتی بی ناخدا (دفتر شعر خزان عمر )
شنبه, ۸ دی ۱۴۰۳، ۰۲:۳۷ ق.ظ
( کشتی بی ناخدا )
دلا خو کن به تنهایی که تنهایی صفا دارد
خلاف آشنایی ها که راهی پر خطر دارد
بمان در سینه ام ای دل مکن شکفه ز تنهایی
که عشق و عاشقی اینجا عقوبت خون بها دارد
دلا با من مدارا کن جوانی ها ز دست رفته
کنون من ماندم و پیری هوای عاشقی رفته
دلا دل دل مکن با من که طاقت از میان رفته
چونان باغی به پاییزم بهارانم ز کف رفته
میان برزخ عمرم نه راه پس نه راه پیش
نه پای رفتنم مانده نه برگشتن به اصل خویش
ز بس بر در گه خالق گلایه کردم نشنید
چونان کشتی به گل ماندم ندیدم ناخدای خویش
25/1/403
۰۳/۱۰/۰۸