شعر رویای وصال (دیوان گل حسرت)
دوشنبه, ۲۶ آذر ۱۴۰۳، ۰۳:۲۵ ق.ظ
امروز به رویا گل نازم دیدم
چشمان فریبا،رخ آن دلبر زیبا دیدم
لب بر لب او یک نفس از این همه عمر
زیبایی و اسرار جهان تا به ثریا دیدم
بغض در سینه اشکم ره دیده بسته
در دلم شور و نوایست که خود میدیدم
بعد از عمری که ز هجران رخش پیر شدم
شاعر غمزده محفل عشاق شدم
شهد شیرین وصالش که به جانم میریخت
آنقدر مست که دیوانه چو فرهاد شدم
چون چشم گشودم همه جا رنگ گل ریحان بود
قدحم پر می کامم به جهان بود که بیدار شدم
تقدیم به لبخند زیبای پروردگارم
۰۳/۰۹/۲۶