شعر شور پرواز (دیوان گل حسرت)
شور پرواز
خداوندا در این شبهای دلتنگ
که غم بر لحظه هایم میزند چنگ
در این غربت که چون آوار گشته
به پای بسته ام چونان زند سنگ
نه دلدارم کنارم بهر یاری
نه غم خواری برای عرصه تنگ
غم نا دیدن روی نگارم
کند هر دم قفس بر جان من تنگ
قفس تنگ ونفس تنگ ودلم تنگ
زمین سنگ آسمان سنگ ودلا سنگ
خدایا وارهان این مرغ خسته
از این بندی که بر پایش نشسته
گشا یک در به رویم بهر پرواز
اگر چه بال پروازم شکسته
سعادت مردن در اوج باشد
نه چون شیری که با زنجیر بسته
مرا در سر بود سودای پرواز
نه چون طوطی که در محبس کند ساز
تو خود بال و پرم از عشق دادی
تو بر محبوب من دادی دو صد ناز
تو دل را مجمع اسرار کردی
به عشق همچون طلای ناب کردی
تو دل را مامن معشوق کردی
دل یاغی به مهرش رام کردی
کنون که چون شراب اندر خم عشق
به جوش افتاد ه ام سردم گذاری
تو خود گفتی نیم از خاک لیکن
چرا با خا کیانم وا گذاری
سایه .م